ثمره عشق مامان وبابا

بستری شدن مامان

سلامممممممممم دخمللللللللللم ،امیدوارم حالت خوب باشه دخترم شما درست هفت ماه بود که تو دل مامانی بودی درست روز هفتم عید ،همه چی تا هفتم فروردین خوب پیش رفته بود،اونروز قرار بود عمو رضاینا بیان عید دیدنی خونمون چون  میخواستن برن مسافرت دیگه نمیتونستن بیان همه کارامو کرده بودم و منتظرشون بودیم که مامان رفت دستشویی و متوجه لکه خون شدم خیلی ترسیدم گفتم نکنه کوچولویی نازم طوریش شده باشه اصلا یه حالی شده بودم اخه تا اونروز همه جا میرفتم همه کارامو خودم میکردم اصلا اتفاقی نیفتاده بود فوری اومدم به بابا محمد گفتم بابا جون هم کلی نگران شد و گفت فوری زنگ بزن دکترت که منم زنگ زدم وخانم دکتر گفت اگه زیاد شد برو بیمارستان و منم از ترس اینکه نکنه...
28 ارديبهشت 1392

عیدت مبارککککککک دخملممممممم

سلامممممممم نازنین زهرای مامان وبابا امسال اولین سالی بود که سه نفره بودیم عشقم ،سال پیش خیلی از خدا خواستم که امسال یه فرشته کوچولو بهمون بده  قربونش برمممممممم صدامو شنید خداروشکر مامان جون دعا کن واز خدا بخواه که ایشالله سال خوبی برای همه باشه و برا ما هم ، سال خوبی باشه دعا کن ایشالله سال بعد هم این موقع خونه خودمون باشم و خدا به همه اونایی که مستجرن خونه بده به ما هم بده الهی امین امسال روز سال تحویل بابا بزرگ زن عمو فوت کرد  وهمه مون ناراحت شدیم به خاطر همین همه رفتن ختم و ما سال تحویل تنها بودیم و عمو علی هم پیش ما بود ایشا الله تا اخرش سال خوبی برامون میشه الهی امین. ...
28 ارديبهشت 1392

بالاخره جنسیت شما مشخص شد

جیگرممممممممم،خانم دکتر واسه دوشنبه 21 اسفند برام ازمایش بارداری نوشته بود که با بابایی وخاله جون رفتیم ازمایشگاه که منشی گفت اول گلوکز بخوری بعد یه ساعت دیگه ازت ازمایش خون بگیرن  که یه ساعت معطل شدیم وقتی کارمون تموم شد برای مشخص شدن جنسیت شما رفتیم مطب دکتر شاکری که اشتباه گفته بود جنسیتو،که خانم منشی گفت دیر اومدین دکتر رفته باید تا سه ونیم منتظر باشین که دکتر بیادخیلی گشنمون بود رفتیم بیرون ناهار خوردیم بعدش رفتیم مطب دکتر که یه دوساعتی معطل شدیم تا اقای دکتر اومدن ونوبت ما شد رفتیم داخل واقای دکتر سونو رو انجام داد و گفتن شما صد در صد دخملی،البته به غیر از این سونو دوبار دیگه هم رفته بودم که گفته بود احتمالا دخملی،خداروشکر ...
28 ارديبهشت 1392

خانه تکانی عید

تقریبا 10 روز بعد عروسی دایی جون ،خاله جون با زندایی اومدن کمک مامان واسه تمیز کردن خونه، عزیزم فقط به خاطر شما که اذیت نشی البته در کنار اونا مامانم کلی کار کرد جیگرم ببخشید اگه اذیت شدی چیکار کنم دلم طاقت نمیاره دیگه با اینکه همه کارهارو میکردن ولی بازم گوشه یی از کارهارو خودم انجام دادم زندایی یه روز موند ولی کلی از کارهارو انجام داد و روز بعد با دایی جون رفت  دستش درد نکنه مامان جون باید به کمک هم براشون بعدا جبران کنیم خیلی زحمت تورو کشیدن ،ولی خاله جون یه هفته موند کارارو تموم کرد رفت قربونش برم  نفسممممممم ،خیلی خاله جون تورو دوست داره خیلی خیلی زحمتمونو کشیده خیلییییییییی براش دعا کن ایشاالله هر حاجتی داره خدا براورده ...
28 ارديبهشت 1392

عروسی دایی رضا

سلاممممممممم،جیگیلی مامان،حالت خوبه عزیزمممممممممم؟؟؟؟؟؟؟ تو این مدت حسابی شیطون شدی 10 اسفند 1392عروسی دایی رضا بود که مامان یه هفته از قبل رفت خونه مامان جونینا ،ولی سرماخوردگی شدید گرفته بودم همش بی حال بودم وبه خاطر شما هم نمیتونستم دارو بخورمم مامان جون خیلی بهم رسید که بهتر شدم ،بابا جون هم روز دوشنه اومد پیشمون ولی چون سه شنبه رو بهش مرخصی نداده بودن رفت سرکار بعداظهرش برگشت . عشقممممممممم،عروسی دایی رضا خیلی خوش گذشت مامان جون تو اتلیه عکس یادگاری با بابا جون انداختیم که شما هم وجودت مشخصه تو دل مامانی،وقتی بزرگ شدی میبینی عسیسممممممم.   ...
28 ارديبهشت 1392

ازمایش بتا

سلامممممم عزیزکم برای اطمینان بیشتر از وجود شما باید میرفتم ازمایش میدادم تا وجود شما واسمون قطعی میشدوخیالمون راحت میشد قرار بود شنبه 30 مهر برم ازمایشگاه طرف خودمون ولی زنگ زدم بقیه الله گفت دو ساعته جوابش اماده میشه رفتم اونجا اخه خیلی منو بابایی عجول هستیم طاقت نداشتیم تا ساعت 4 بعداظهر بالاخره خودم با تاکسی رفتم بقیه الله وازم ازمایش خون گرفتن ونیم ساعته اماده شد ومن برگه ازمایشو گرفتم اول خودم نگاه کردم دیدم مثبته واقعا تو دلم بودی مامانی وای که چقد خوشحال بودممم جیگر مامانبعد رفتم پیش دکتر عمومی که ازمایشمو نشون بدم منو ترسوند گفت حتما باید بری سونو،واز یه طرفم دکتر زنان وقت نداشت زنگ زدم بابایی واسم وقت زنان گرفت رفتم پیش دکتر که گ...
27 ارديبهشت 1392

سونوی چهاربعدی

سلامممممممممممم،عزیزممممممممم ،خوبی نفسمممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دوشنبه 9 بهمن ساعت 8 شب بابابایی رفتین درمانگاه ابن سینا واسه سونو چهار بعدی که دکتر واسم نوشته بود چون 10بهمن تعطیل بود دیگه مجبور شدیم شب دوشنبه بریم. چون خانم دکتر تاخیر داشت یه نیم ساعتی معطل شدیم تا این که نوبتم شد رفتیم داخل ،رو تخت دراز کشیدم و خانم دکتر سونو رو انجام داد،خانم دکتر تک تک اعضای بدن شمارو ،دست و پا،قلب ،معده،ستون فقرات ،دنده ها و....... رو نشونمون داد قربون تک تک اعضای بدنت جیگرممممممم،خیلی ناز بودی گلممممم،از خانم دکتر جنسیت شمارو پرسیدم که گفت تا جایی که تونستم تشخیص بدم نی نی دخمله باز مارو شوکه کرد چون جنسیت شمارو دکتر شاکری گفته بودن صد در صد پسره...
27 ارديبهشت 1392

برای دیدن دوباره لحظه شماری میکنیم

سلامممممممممممم محمد طه جونم،عشقم،نفسم،زندگیمممممممممم عزیزکممممممم ،ماشاالله بزرگ شدی شکم مامان اومده جلو،یه کم سنگین شدم یه کوچولو مامان اذیت میشه ولی اشکال نداره من حاضرم همه سختی هارو تحمل کنم تا شما صحیح وسالم بیای پیشمون خانم دکتر واسه 10 بهمن واسم سونو چهار بعدی نوشته که باید برم انجام بدم مامانی وبابایی هر روز لحظه شماری میکنن که برن شمارو ببینن اخه از هفته دوازدهم به بعد دیگه نرفتم سونو که ببینمت دلممون واست تنگ شده مامان جون،چن بار سی دی که سونو غربالگری داده بودن نگاه کردم اروم شدم . مامان جون دعا کن ایشاالله همه چی خوب باشه.     ...
27 ارديبهشت 1392

سونوی غربالگری

سلامممممممممم گلمممممممممم،روزت به خیر عزیزمممممم روزشنبه٢٥اذر٩٢تو یه روز برفی وبارونی که هواهم خیلی سرد بود باباباجون باهم رفتیم واسه ازمایش وغربالگری که اول بابا منو بردبقیه الله یه ازمایشی بود که باید میدادم بعد رفتیم ارژانتین مطب دکتر شاکری تو بیمارستان پاستور نو که راحت اونجارو پیدا کردیم وبابایی رفت از منشی سوال کرد که ازمایش غربالگریو انجام میدین که گفتن اینجا فقط سونو انجام میدیم وازمایششو باید جای دیگه میرفتیم وبابا رفت وقت سونو رو گرفت که نفر٢٣ بودیم تازه نفر ٦ رفته بو تواونجا یه کم معطل شدیم من حاضر بودم به خاطر عشق وجودم همه چی رو تحمل کنم که ارزششو داشت چون میخواستم کوچولویی نازمو ببینم. بالاخره نوبتمون شد ورفتیم داخل تا چ...
27 ارديبهشت 1392