نگران شدن مامان وبابا

سلاممممممممم خوشگل مامان،خوبی دخملمممممممم؟؟؟؟

عشقممممممم،فعلا که داری به مامان وبابا استرس وارد میکنی ،13 اردیبهشت شب خونه عمو ینا شام دعوت بودیم منم طبق معمول حالم خوب بود اخر شب که اومدم خونه رفتم دستشویی باز متوجه لکه خون شدم خیلی ترسیدم همون لحظه اشک از چشام جاری شد اخه چرا باز اینطوری شدم با گریه اومدم به بابایی گفتم ،باباجون گفت شاید امپولتو نزدی اینطوری شدی بابا جون اورد امپولمو زد ولی بازم فرقی نکرد هم چنان لکه بینی داشتم با همون نگرانی خوابیدم اخه دیر وقت بود و نمیشد به دکترم زنگ بزنم خوابیدم به امید اینکه صبح خوب بشم ولی همونطور لکه بینی داشتم اول نمیخواستم به دکترم زنگ بزنم گفتم مثل اونسری شدم امپولمو زدم بهتر میشم ولی گفتم نکنه مشکل خاصی بوجود بیاد زنگ زدم به دکترم که گفت عصری بیا مطبم ببینمت،زنگ زدم به بابایی گفتم که زود بیاد بابایی هم ساعت چهارونیم اومد باهم رفتیم مطب خانم دکتر تو پیروزی ،یه ساعتی طول کشید تا برسیم چون مطبشم بلد نبودم وقتی رسیدیم یه دو ساعتی هم اونجا معطل شدیم تا اینکه نوبتمون شد رفتیم داخل،من مشکلم به خانم دکتر گفتم که مامانو معاینه کرد وفشارمو گرفت وگفت نگران نباش اگه لکه بینیت در حد کمه مشکلی نداره وگفت باید استراحت کنی و6 تا امپول بتا به خاطر ریه شما برام نوشت و قرص ایزوپرین بهم داد که گفت حتما بخور وقتی شکمت منقبض میشه اینطوری میشی .

عزیزمممممم،الان تو سی و دو هفته هستم ایشاالله از خدا بخواه این چن وقت باقیمونده هم خوب بمونی وبه وقتش صحیح وسالم بیای بغل مامانی وبابایی

مامان جوووووووون،یه وروجکی واسه خودت شدیلگدهایی جانانه ای میزنی بعضی وقتها مامان از جاش میپره فک مینم تو شکمم یه چی فرو میره ،قربوووووووووون لگدات بشه مامان.

بابا محمدم خیییییییییلی دوست داره هر روز حالتو از مامان میپرسه ومیگه نازنین زهرایی بابا چیکار میکنه عاشق این تکه کلامشم،ولی ماشالله خودت عاقلی دخملم فک کنم حس میکنی وقتی بابا دست میزاره رو شکمم نازت میکنه کلی قربون صدقه ات میره.

خیلیی دوستتتتتتتت داریم پرنسس مامان.

قراره خاله جووووووون بیاد وده روزی ازمون مراقبت کنه فک کنم خاله رو خیلی دوستشششششش داری که انقد اذیتش میکنی قربونششششششش برم ایشاالله براش جبران کنیم.